Saturday, 11 July 2015


ايجاد كانونهاي فرهنگي سياسي

 

سمكو با همكاري سيد طه و عبدالرزاق پدرخان جمعيتها و كانونهاي مختلفي را بنيان گذاري كردند:

در سال 1913 عبدالرزاق پدرخان با كمك و همكاري سمكو در خوي جمعيت (جهانداني)[1] را تأسيس كرد. همينطور ايجاد زمينه براي تأسيس روزنامه و چاپخانه اي همراه با يك مدرسة كردي اين مدرسه با پول اهدايي مردم حومه و حاشية شهر خوي تأسيس شد و اين مدرسه 29 شاگرد (دانش آموز) داشت . در اين مدرسه به زبان كردي تدريس ميشد و الفباي آن روسي بود[2] و معلم آن از سن بطرز بورگ(لنين گراد) آورده شده بود.

بعد از انقلاب اكتبر 1917 روسيه سيد طه و سمكو آزاد شدند آنها بلافاصله جمعيت استخلاص (يعني رهايي) كردستان را بر مبناي همكاري روسيه بلشويكي عليه تركها بنيانگذاري كردند البته جمعيت جهانداني هم بواسطة نقش كي عبدالرزاق پدرخان-متمايل به روسيه تزاري بود كه عبدالرزاق پدرخان و سيد طه و جعفرآقا شكاك چندين سال قبل از اين مسئله مقدمات آنرا حاضر نموده و همكاري تزار را جلب نموده بودند ولي ترور جعفرآقا شكاك در تبريز تمام اين برنامه ريزي ها را به هم ريخت . سرانجام بر سال 1913 اين فرصت پيش آمد.

سمكو براي مقابله و مسابقه فرهنگي انجأيلركيه جمعيت كردهاي جوان [3] را مقابل جمعيت تركهاي جوان بنيان نهاد. مسئله اي كه اينجا ضرورتأ بايد گفته شود اينست كه سمكو با ايده ها و عقايدي كه داشت با اكثريت اين نوع جمعيتها و كانونها تبادل فكري مي كرد. او هميشه سعي مي كرد كه اهداف اصلي اين جمعيتها را دريافته و آنها را سبك و سنگين "كند. ولي بدون وقفه با اكثريت مقتضي مبادلة فكري و همينطور ارائه نظرات و پذيرش سفارشات و انتقادات آنها را در اولويت قرار مي داد.



[1] بژافين سمكو شكاك. سالار  فندي چاپ اول سال 1999 كردستان – جهانداني به اضاي آگاهي دادن در مورد امورات جهان اعم از سياسي – اجتماعي – فرهنگي هنري
[2] همان پاورقي صفحه
[3] همان صفحه 40 نام جمعيت

نكاتي در مورد عدم فعاليت يك حزب و سازمان
 
نويسندگان و سياستمداران كه گاهأ با حسن نيت از سمكو ياد مي كرده اند اكثرا اشاره به عدم يك سازماندهي و ساختار حزبي در سيستم مبارزاتي سمكو كرده اند. بله اين كاملأ صحيح و كاملأ بجاست. ولي شما خود بهتر مي دانيد كه حتي تا اوايل انقلاب ايران و حتي بعد از آن اكثر احزاب و سازمانهاي سياسي در كردستان از عدم پذيرش ذهنيت سازماندهي و شكل حزبي در ميان عشاير شكاك مي ناميده اند. شكاكها هنوز هم آن قابليت انعطاف و تحرك در يك سازمان منسجم را ندارند و اين بارها تكرار و ثابت شده است. وضع شكاكها در دورة سمكو شايد خيلي وخيمتر از وضعيت فعلي بوده است. هيچ خاني در سيستم عشايري حاضر نيست زير دست فردي ديگر باشد حالا اين فرد ثه تحصيل كردة بهترين دانشگاه اروپايي باشد و يا حمه خاني همطراز او. موقعيت سمكو فرق مي كرد. او اكثر كاردارها را صرفا با همكاري عمرخان شكاك رئيس بخش كاردار شكاكها به زير سلطه درآورد و بعدا كم كم توانست اين سيستم را تا حدي درهم بريزد. هنوز هم هستند تيره ها و ايلاتي كه شخص سمكو به ايجاد آنها اقدام كرد هاست. او قدرت موروثي خان را تا حد زيادي كرده بود و اگر خاني فاقد استعداد قدرت بود از طرف سمكو محكوم و مطرود مي شد و تمام قدرت و قلمروش را از دست مي داد. عشاير به واسطة رؤساي خود كه به طمع قدرت بيشتر دور سمكو جمع شده بودند و كردهاي آنزمان مخصوصأ شكاكها (تا كنون) فاقد استعداد درك مبارزات سازماني بودند و كار سمكو همانند كاشتن گلي در شوره زار بود. و نتيجه اي از اين زحمات و مشقات براي انقلاب سمكو نداشت .
در مورد كارهايي كه سمكو براي آماده كردن كردها براي درك و اجراي مبارزات ملي در  قالب سازماني سياسي نظامي و رام كردن خان ها  عشاير به بحث مفصلي نياز است سمكو چمندين جمعيت سياسي- فرهنگي چه مستقيم و چه غيرمستقيم را تأسيس كرد كه همة آنها صرفا در اين راستا بوده است و از روشنفكراني همانند عبدالرزاق پدرخان كه يكي از شاخصترين شخصيتهاي آن زمان بوده است همكاري و همفكري دريافت داشته است. شكاكها مخصوصأ آنهايي كه پيشينه اي در همكاري با سمكو داشته اند هنوز هم به آن شيوه با بازماندگان خانواده سمكو برخورد مي كنند. يعني در حدي اغراق آميز سعي در يكنواخت ماندن سيستم عشايري دارند در حاليكه بيشترين زحمات و مشقاتي كه سمكو متحمل شد صرفا از اين موضوع بود. عشاير شمال كردستان ايران در هيك سيستمي جذب نمي شذند و هيك استعدادي براي قبول انعطاف فكري و پذيرش سازماندهي نداشته اند و كوشش سمكو تنها به اين منجر شد كه بعضي از مبارزان بعد از وي به اين نكمه
توجه كنند كه نمي شود روي نيروي جنگي عشاير در دراز مدت حساب نمود و بعد از يايان انقلاب سمكو، عده اي به تشديد اين مسئله اقدام كردض هرچند صحيح است كه سيستم عشيره اي باز دارنده است ولي شما تصور كنيد كه يك فرد عشيره اي حمه آگاهانه و چه نا آگاهانه سعي در اجراي اوامر رئيس عشيره دارد خواه اين فرد يكي از مدعيان رياست عشيره باشد و يا شخص رئيس عشيره. نكده اي كه سمكو به طور اخص و جدي سعي بر تداوم و اجراي آن داشت استفادة بهتر و جامع تر از اين نوع رؤساي عشاير بود او حتي رقباي درون عشيره اي يك عشيرت را هم به كنترل خود درآورده و سعي مي كرد كه سياستهاي آزادي خواه خود را از طريق آنها به افراد عام عشيرت القا و تفهيم نمايد. سمكو تا حدودي اندك موفق بود و به دليل نداشتن افرادي مبرب و آگاه به اين مسائل به تنهايي قادر به اداره و ادامه بهتر و بيشتر نبود. تنهايي سمكو در اجراي سياستهاي رهايي بخش به نظر من بزرگدرين عامل شكست سمكو بود. سياستهامما سمكو در راستاي تفهيم انقلاب خود به افراد عشيره اي مشكلات زيادي داشت و در ابتدا نيروهاي عشيره اي را به صورت واحدهاي نا منظم نظامي درآورد ولي آنها هرگز بطور منظم در اجراي سياستهاي سمكو چه در مسايل نظامي هاي سياسي شركت نداشتند،سمكو شايد ماهها وقت صرف مي كرد تا بتواند عده اي نزديك به 5 يا 6 هزار نفر جمع آوري كرده و در حمله اي نظامي بكار گيرد و اين براي انقلابي نويا به معناي  فاجعه اي است.
عشيره گرايي هرگز در قالب سازماني نيرومند در نيامد و سمكو به عناوين مختلف نتوانست اين سازمان را بوجود آورد. شما بخوبي آگاهيد كه اگر سازماني انسجام نيابد هرگز نخواهد توانست حزبي بوجود آورده و يا خط مشي مدون سازماني داشته باشد.
گفته ها و نوشته هاي اساس پيرامون ضعف جنبشي سمكو در اين مورد درست و بجاست و من معتقدم هنوز هم ايجاد چنين سازماني هرچهند ممكن باشد كاري بس دشوار و صعب است. هنوز هم همان رؤساي عشاير همان خانها همان ريش سفيدان قبيله اي و ايلي بزرگترين سدها و موانع ايجاد سازمانهاي وسيع هستند. سياست سمكو بر اين مبنا بود كه قدرت خانها را درهم كوبيده و سيستم عشايري را به هم ريزد هر سيستم حزبي و سازماني كه سمكو پياده كرد نتوانست قوام بگيرد. روزنامه منتشر كرد، مدرسه بنا نهاد، اعلام استقلال كرد و حتي شهيد شد.
ولي باز هم نتوانست آنها را منسجم نمايد. خيلي ها بر اين اعتقاد هستند كه سمكو و قيام او جنبش قبيله اي بيش نبود ولي در جواب بايد گفت تنها چيزي كه در اولويت قيام سمكو قرار داشت برهم ريختن قالب عشيره اي و انهدام موانع رشد و ترقي اجتماعي كردستان بود.

سمكو با تمام قدرت و اقتدار خود كارهايي انجام داد ييامش را به كوش رؤساي قبايل رساند ولي بازهم رياكاري، دورويي و خيانت مانع شد كه سدي از-لأم كرد و ايجاد حكومت فرو ريخته شود.

Thursday, 9 July 2015

there is no remaining power now except that of the british government.the Bolsheviks have shot their bolt and gone away.Persia,as a power ,does not exist.the turks are represented by Mustafa Kemal and not more than 20,000 men round angora ,and in this quarter there is no stability...                                       SIMKO

beshek li jiyana name leadere kurd simko shikak naskiri bi bave nasionalizme kurd...mixabin di diroka dur u direje kurdistane de bi nebona niviser u kem bona xandewan li kurdistane diroka kurda xwedi hinek shashiya boye ku li dijmine kurda hatiye nivisandin..le bele iro xoya bon u bi dest ve ketina hinek li belge u senede diroki nishav dide ku leadere kurd ev kesane nebone ku em li zimane dirok nivisen ecem ve dibizin...leadere kurd xwedi chand,huner,zanayi,siyaset u mirov dost u mevan perweriya va ne tinya li kurdistane belku li cihane bi nav u bange..bes peviste ji ku milete kurd diroka xwe lekolin ser bikin u le xwedi derkevin ta ku chi shashi ser dirok u lidere van neye nivisandin u bikarin bersiva dijmine dirokiye kurda bi dengi bihez u reva bidin....SERKEVTIN JI BO KURD U KURDISTAN


شخصيت سمكو عليرغم سن كم و عمر كوتاه وي كامل و به طور غير عادي نامتجانس بود. او با اينكه در هيچ مدرسه اي درس نخوانده بود به تمام زبانهاي حول و حوش كردستان حتي انگليسي و روسي مسلط بود. شخصيتي قاطع و اراده اي پولادين داشت. هنگاميكه حكومت كردستان را اعلام كرد 31 سال سن داشت. اين سن كم و آن موقعيت استراتژي  و حساس كردستان بهر حال شخصيت سمكو را تا حدي مشخص مي كند. سيد طه و عبدالرزاق بدرخان دو روشنفكر سرشناس و برجسته تاريخ كرد در آن برهه زماني بودند كه نقش بسيار موثري در تاريخ كرد بازي كرده اند. از نظر سني و تحصيلات عاليه جلوتر از سمكو بودند ولي سمكو با بينش سياسي خود كه تمام افكار ديگران را به نحوي خدمت ناسيوناليسم در مي آورد و اگر موقعيت ايجاب مي كرد كارهاي اساسي را هم به ديگران محول مي كرد مانند تشكيل جمعيتها و ساير كارهاي سياسي فرهنگي  و يا انتصاب موقت عده اي سرپرستي و فرماندهي گروههايي مشخص بررسي و تحليل شخصيت سمكو كار ساده اي نيست چرا كه او با آن سن كم، با آن محيط پرورش دهنده و آن فرهنگ حاكم، كارهايي مي كرد كه هيچ انتظار نمي رفت بتواند ديوارها را بشكند و موانع را از سر راه بر دارد موفق شود. سمكو دنباله رو خط مشي سياسي نظامي جعفرآقا برادر ارشدش بود

. آنچه بايد گفت اينست كه سمكو آنچه كه داشت و با آنچه كه ديگران به او كمك كردند با تمام قواي فطري و ذاتي خود و با تمامي قدرت افراد دوروبرش فقط به خاطر استقرار حكومتي كردي عليه ظالمان قيام كرد. بدبختيها و عذاب و ستمي كه در آن دورة بي خبر از انسانيت، دين و حتي خدا، به ملت هميشه زيردست شاهان و خانان، سمكو را برانگيخت كه با تمام تار و پود و وجودش به قيام عليه تمام آنها برخيزد و به كمك فرهيختگان، روشنفكران، كارگران، كشاورزان و تمام اقشار جامعه بتواند حكومت كردستان را اعلام كند هر چند عمر حكومتش همانند عمر كوتاهش، همانند اميدهاي ملت كرد و همانند غنچه كردن كلي سرخ در قلب شوره زار بود. سمكو رهبري
خواهرانش، دوستانش، همسرانش، همفكرانش و جانشان را فداي ملت مظلوم كرد كرد.

اوج ظلم شاهان، عزلت گزيني رهبران مذهبي و استقرار سيستم غربي در ايران و بحران اسلام در ميان سردمداران حكومتي و قصد جان و مال و ناموس مسلمانان توسط ايادي كثيف شاهنشاهي كه قاجاري و چه پهلوي سمكو را برانگيخت كه عليه آنها قيام كنند البته چون سمكو و قيامش در ميان مردم كرد بود و در ميان ايرانيها كه شيعه مذهب بودند توسط سيستم شايعه پراكني شاهان چندان مقبول نبود. ولي روشنفكران ديني و ملي باور داشتند كه سمكو و قيامش حداقل به نفع كردهاي مسلمان است.

سمكو رهبري بود كه عليرغم فراز و نشيبهايش به وعده هايش عمل كرد و دينش را ادا نمود. خيلي از روشنفكران امروزي و حتي احزاب كرد در مورد سمكو ديدگاهي يكسان دارند و او را افتخاري براي تاريخ كردستان و نمونه اي از شرافت يك رهبركرد مي دانند.

«شيوه جو» نويسندة تاريخچه جنبشهاي كرد در صفحه 69 مي نويسد:

"در وقايع نگاريها و تاريخهاي كرد در مورد سمكو بويژه آنچه توسط دشمنان او (فارسها و تركها) نوشته شده سعي بعمل آمده است كه سمكو چون يك فئودال غارتگر و نيمه وحشي معرفي گردد. اما واقعيت آنست كه: اولا سمكو از نظر فرهنگي نه تنها شخص عقب مانده اي نبود بلكه از بسياري از جهات نسبت به همزبانان خود از آگاهي بيشتري برخوردار بود. و بسياري از كسانيكه در آنزمان با وي ملاقات كرده اند، از نظر شيوه برخورد و رفتار و خوراك  و پوشاك وي را شخص بافرهنگ تعريف كرده اند. "

كريس كوچرا در كتاب خود تحت عنوان جنبش ملي كرد (صفحات  63 و 64) مي نويسد:

سمكو كه ايرانيان (حسن ارفع) و تركان (اوزدمير) او را غارتگر، راهزن و"جبار يا حقير و نادرست مي دانند، در حقيقت شخصيتي است بغرنج و به رغم توطئه عامي كه برخي ملي گرايان كرد در ايران نيز در آن مشاركت داشته اند تا از او بزن بهادري ساده و جنگجويي فئودال بسازند، ملي گرايي بود راستين. وي در ضمن مردي بود مهذب، زيبايي پوشاكش در انگليسي ها سخت تأثير كرد: بلوز دكمه داري بر تن داشت و شلوارش چنان بود كه گويي در ساويل رو (فروشگاهي در لندن) دوخته شده و چكمه هاي زيباي روسي بپا داشت اين كج كلاهي كه ظاهر و قيافه اروپائيان را داشت سبيلهايي هم داشت كه به يك افسر انگليسي مي پرازيد و لبخندش آميخته به شرم و آزرم بود. "
خوانندگان محترم توجه دارند كه حتي قيافه سمكو را هم عيب مي ديدند همانند پيانواش و حتي بسنده نكرده و محيط بود كه پدرش ، عمويش ، پسر عموهايش برادرانش فرزندانش،

زندگي سمكو را محيطي وحشي و بربري ذكر مي كردند ولي هنگاميكه آنها ياي به محيط زندگي سمكو (قلعه چهريق) گذاشتند برخلاف تصورشان كه فكر مي كردند آشيانه كركي خونخوار و عقابي تيز چنگ مملو از جمجمه هاي خالي و پر از سوراخ ديوارهاي خونين و مملو از گوشت تكه باره شده انسانها است با منظره اي روبرو شدند كه تمام افكار آنها را درهم ريخت و فهميدند كه سمكو نه آني بوده است كه خون آشامان پهلوي و قبري مي گفته اند. سپهبد جهانباني كه يكي از به اصطلاح فاتحان اين قلعه بوده است در مورد قلعه چهريق كه ستاد فرماندهي سمكو بود چنين مي نويسد: [1]((سميتقو ايمان زيادي به پيشرفت مقاصد و دوام خود نداشت و در يكجا گفته بود: من اين عمارت را برپا مي كنم ولي نمي دانم بدست چه دولتي سرنگون خواهد گرديد. در وسط محوطه قلعه چهريق استخر بزرگي ساخته شده بود و با لوله كشي از چشمه بزرگي آب بدانجا رسيده فوران مي كرد و مرغابي هاي عنقود در آن شناور و در بالا باغي نيز ايجاد گرديده بود كه با بوته گلهاي رنگارنگ مزين ميشد. وقتي اينجانب به چهريق رسيدم از زيبايي طبيعت خيره گرديدم و شيفته سليقه سمكو شدم و دستور دادم كه اين محل به همين صورتي كه هست نگاهداري شود، ولي بعاآ كه روساي ستونها و افسران جمع شدند، بدون استثناء نظر دادند كه اين محل با تمام صفا و زيبايي كه دارد آشيانه لاشخور شومي بوده است و بايد ويران شود. چاره اي جز توافق نظر با آنان نداشتم لذا به يكي از گروهانهاي مهندسي امر شد خانه و آشيانه سمك را ويران كند. فرمانده گروهان با شعف و سرعتي عجيب اين امر را اجرا كرد و ساعتي نگذشت كه گوشه اي از بهشت مبدل به ويرانه غم انگيزي شد و حتي استخر آن تهي كرديد و مرغابي ها بس از جرخ زدن بالاي استخر و يك بار فرود آمدن و اوج گرفتن با نا اميدي به ديار ديگري پرواز كردند.

بله آن محيط بربري و پراز وحشت و خونين زندگي سمكو آن بود كه افسران ارشد شاهنشاهي خود را در بهشت تصور كرده و خود را عامل تخريب آن دانسته و به قول خودشان به ويرانه تبديل كردند. آن محيط تقريبا مطابق سليقه سمكو بوده است، چون امكاناتي كه در كردستان آنروز موجود بوده بيش از اين اقتضاء نكرده است. و هر كس كه داراكا قوة تفكر و تأمل باشد مي داند كه ايباد چنين محيطي آرام و زيبا توسط چه ذهني صورت گرفته است. بهرحال سمكو كسي بود كه با تمام ضديتها و ترورهاي شخصيتي كه در مورد وي انجام شده و مي شود با سربلدي و با وجداني آسوده جانش را فداي ملت كرد.



 

خيلي از روشنفكر نماهاي كرد ايران خواستند كه سمكو را تحقير كنند ولي وجدانهاي پيدار و انسانهاي دلسوز هرگز اين اجازه را به اين خادمان بيگانگان نداد.

سالار فندي در كتاب حركتهاي سمكو شيكاك در صفحه 58 (ترجمه از متن كردي) مي نويسد. هنيميكه نيروهاي ايراني به خانه سمكو (چهريق) رسيدند يكي از درجه داران پيانويي پيدا كرد و اين براي تاريخ نويسان و نويسندگان خيلي عجيب بود چون كه سمكويي كه آنها فكر مي كردند نبود و سمكو بيشتر از صداي شليك تير تفنگ و صداي كبك و شيهه اسب به صداي پيانو علاقه مند بود. همينطور تلفني هم پيدا كردند كه ارتباط سمكو را با اطراف برقرار مي كرد و به كمك اين تلفن سمكو توانسته بود ارتباط ميان سابلاغ (مهاباد) ديلمان و تعدادي از شهرهاي نزديك را با چهريق برقرار كند بعد از تسخير چهريق به دست سربازان ايراني سمكو مركز حكومتش را به كوهي در نزديكي مرز ايران و تركيه بنام كوه ساري تاش (با نام محلي كوتول) كوهي در نزديكي سرو فعلي منتقل كرد.

لازم به ذكر است كه سمكو نواختن پيانو را هنگاميكه توسط روسها بازداشت بود در روسيه ياد گرفت و كسي كه پيانو زدن را به او ياد داد بنا به گفته هاي اطرافيانش كرد بوده است ولي متأسفانه نام اين فرد براي ما ناشناخته باقي مانده است گويا از كردهاي مسيحي بوده است.

كريس كوجرا (همان منبع) صفحه 64 مي نويسد:

از مظاهر شگفت انگيز تجدد خواهي سمكو يكي هم اين بود كه خطوطي تلفني داير كرده بود كه قرار كاهش را در چهريق با ساوجبلاغ و ديلمان و ساير مراكز عمده تحت فرمانش مربوط مي كرد.

ايرانيها با رغبت و علاقه اي نقل مي كنند كه سمكو مخالفان خود را از فراز قلعه پدرش به زير مي افكند و مي كشت اما داستان زير كه گزارش يكي از افسران ايراني كه مأمور سركوب او است نشان مي دهد سمكو آن موجود ابتدايي و ساده اي نبوده كه ايرانيان مي خواهند او را بدان صورت ارائه كنند:

پس از جنگ ازديگان (نيمه نوامبر 1921) به يكي از درجه داران اسير دستور مي دهد طرز كار مسلسلي ايراني را كه به غنيمت گرفته است به وي نشان دهد. درجه دار موفق مي شود مسلسل از كار افتاده را به كار بياندازد؟ خشابي در آن مي گذارد و ناگهان به قصد كشتن سمكو لوله مسلسل را متوجه مي كند. سمكو كه نيتش را دريافته است خود را روي او مي اندازد و دستش را مي گيرد و مي گويد: متشكرم فهميدم چگونه از آن استفاده كنم و از دليري اين مرد كه خواسته بود او را در ميان روساي كردي كه دورش را گرفته بودند بكشد،
در حالي كه مي دانست كه خود نيز بي كمان
كشته خواهد شد، چندان خوشش آمد كه وي را با ساير اسيران آزاد كرد و به هر يك، يك سكه طلا داد و فرمان داد آنها را تا خطوط ايرانيها بدرقه كنند.

رشيد جودت يكي از ميهن پرستان و ناسيوناليستهاي كردستان كه مدتها به عنوان مشاور شيخ محمود و يكي از روشنفكران حامي سمكو در سالهاي بعد از 1923 درباره سمكو مي گويد: سمكو[1] خيلي دلير و چالاك بود و در حقيقت او يك شير مرد بود و او از هيچ قدرتي هراس نداشت و براي مردم كردستان يك كرد دلسوز بود.

البته روشنفكران كردي كه سمكو را به عنوان ي! رهبر قبول نداشتند كساني مانند مصطفي ياشا يا مولكي بودند كه بعد از مذاكرات با سمكو و راضي نشدن سمكو به قبول پيشنهادات وي به پسرش مي نويسد: سمكو يك نادان بيش نيست و او با كماليستها خوب سر مي كند و ادعا دارد كه اسلحه و مهمات لازم را به وي مي رسانند هرچند بعدا در مورد سمكو گفته هايش را تغيير داد. ولي هنوز هم هستند كسانيكه سمكو را به عنوان ناسيوناليست و يك رهبر قبول ندارند و او را فئودالي بيش نمي دانند. عده اي از آنها مي گويند كه سمكو بنا به سفارش لورنس و به حمايت مالي و سياسي انگليس خون كردها را به ريختن مي داد براي جواب اين تيپ افكار هيچ چيز بهتر از نامه بصري بي! به اوزدمير جواب آنها را نخواهد داد متن نامه چنين است.

فرمانده جبهه شرق يعني بصري بيك نامه اي به مهر خودش به اوزدمير در رواندز مي فرستد و او هم در يادداشتهايش در زير پيمان شماره 9 يادداشتش چنين مي نويسد.

از دياربكر به اوزدمير بيگ قائم مقام[2]:

شمارة 4 338/6/1 تاريخ رومي- شمارة استخبارات 5 174

1- سمكو فرد حيله باز بوده بواسطة زيركي كه دارد خنجر به دست گرفته و در بي فرصت است كه ضربه وارد كند. اين مرد افكار و روحية آزاديخواهي و استقلال كرد در سرش هست. منظورش آن است كه با ايران بتوافق برسد قدرت خود را زياد كند سپس عليه ما وارد جنگ شده و مي خواهد بدين وسيله به هدف خود برسد.
2-پيروزي سمكو در ميان عشاير بدين گونه وجود او و كسب قدرت براي (حكومت ملي) غير مقدور است ولي بهم خوردن رابطة ما با سمكو چندان خوب نيست. اگر مقدور شود كه يكنوع تبليغات و شايعات سرگرم كننده كه عشاير را سرگرم كند و بطوريكه عليه سمكو باشد بزرگترين خدمت به دولت است مثل اينكه بگوييم كه سمكو با پول انگليس اين انقلاب


[1


را اداره مي كند و براي منافع خود و خدمت به انگليس خون كرد را مي مكد.

3- نيروي نظامي ما فعلأ در چوله ميرگ باشد و به محض رسيدن شما به روان در دستور بعدي ابلاغ مي شود.

در دنباله نامه اش بحث را به مسايل لجستيكي نيروهاي مي كشاند و اين از مبحث ما خارج است. و در پايان، نامه اش را مهر مي كند و مي نويسد به اسم فرمانده جبهه از طرف فرمانده اركان جنگ بصري.

سمكو علاقه اي خاص به علوم و فنون جديد داشت و در اكثر كتابهايي كه در مورد سمكو با ديدي مثبت نوشته شده اند، وي را شخصي تجددگرا مي نامند. امثال كريس كوجرا يا او با وجود درس نخواندگي زبان فارسي را همانند زبان مادريش سليس حرف مي زد همينطور تركي آذري و استانبولي. او روسي را در روسيه ياد گرفت انگليسي را هم به خوبي حرف مي زد. زبان كردي را كه چهار شاخه اصلي دارد يعني (با ديني، سوراني، لوراني، زازاكي) همانند لهجة زبان مادريش به كار مي برد و از لهجه هاي كردي بيشتر لهجه زازاكي را دوست داشت و با دوستان نزدي! خود به لهجه زازاكي حرف مي زد. البته بايد گفت كه لهجه زازاكي براي كردهاي سوران و لوراني و باديني كمي مشكل است. ولي با توجه به علاقه خاص سمكو به اين لهبه به راحتي آنرا در مكالمات خود با كردهاي زازاكي كه در صفوف جنگجويان صاحب نام و پرافتخار او بودند به كار مي برد.

سمكو با ديدگاه خاص خود روشنفكران را براي انقلاب و ستون مركزي قيام خود شرطي لازم مي دانست او آنها را صاحب عقيده و مرامي والا اما كم اثر در روحيات عشاير مي دانست. او كارآئي اصلي روشنفكران را در مكالمات بين المللي و يا مذاكرات سياسي مابين احزاب و گروهها مي دانست. ولي معتقد بود در ميان عشاير نقش تعيين كننده ندارند و به اصطلاح كم اثر هستند.

عبدالرزاق بدرخان و سيد طه دو نفر از اين روشنفكران بودند كه سمكو علاقه اي وافر به آنها داشت.

البته در ميان افراد سمكو روشنفكران زيادي دخالت سياسي و نظامي داشتند (مانند رشيد جودت) سمكو معتقد بود كه روشنفكران خيلي زود فريب قدرتهاي بيگانه را مي خورند و به دليل اينكه درس خوانده و مطالعات فراواني كرده اند فكر مي كنند كه از نظر سياسي كاملأ پخته شده اند و ترفندهاي حكومتها را مي شناسند و همين خودخواهي باعث مي شود كه در امورات سياسي به تعبيل تصميم گيري كرده و داوري هاي نابجا انجام مي دهند البته بايد گفت سمكو اكثريت روشنفكران را با اين ديد نكاه مي كرد. او عقايد ايده آليستي اين روشنفكران را مي ستود ولي تا حدي غير قابل اجرا مي دانست.

مثلأ سمكو هنگام اقامت در عراق با احمد تقي كه يكي از ناسيوناليستهاي كرد بود ملاقات مي كند احمد تقي براي ديدن سمكو از طرف مجمع روشنفكران طرفدار انگليس مأموريت يافته بود كه نظر او را در مورد اينكه چرا با انگليسي ها به توافق نمي رسد جويا شود و سمكو در جوابش مي گويد: "انگليسي ها[1] و تركها هر دو در مورد خودمختاري كردستان دروغ مي گويند: فقط ما را فريب مي دهند. منافع خود را در نظر گرفته و مانند ميمون ملت كرد را مي رقصاندند و ما را در مقابل ملت كرد شرمنده و اين كارها تنها بوسيله من عملي نيست. من هنگاميكه از وطن خود فرار كردم به تحريك سيد طه، تركها به آنجا حمله و به منطقه ديري هه ولير اربيل آمدم تا با انگليسي ها به توافق برسيم. حاكم سياسي انگليسي با سيد طه به ديدن من آمدند به ايشان گفتم: من كرد هستم آواره شدم دشمن حكومت ايران و تركيه شدم چون عيال مرا كشتند و پسرم را اسير كردند شما انگليسي ها با گروههاي كرد وعده هاي زيادي به كردان داديد ولي هيچ كدام از آنان اجرا نشد. چون كردان با مصطفي كمال به توافق رسيدند شما در كردستان جنوبي اداره امور كردستان و رهبري شيخ محمود را به هم زديد، آنها نيز مجبور شدند با كماليستها به توافق برسند و تركها را به روان دز آورند اكنون من از طرف ملت كرد به شما مي گويم اگر شما حقيقت مي گوييد مرا ياري كنيد كه طبق قول و قرار شما به وطن اصلي خود برگردم و يا عليه ايران جنگ و يا صلح نمايم. "
در اينجا مي بينيم كه سمكو با صريح ترين كلمات به حاكم سياسي انگليس ترفندهاي آنها را برملا كرده و حتي آنها را متهم مي نمايد. اين چيزي بود كه هركدام از روشنفكران به فكر عملي كردن آن نبودند. آن هم به دليل وابستگي فكري به اين حكومتها. ولي سمكو باز ثابت مي كند كه بر خلاف اكثر روشنفكران  كرد هيچ وابستگي به سياست انگليس ندارد و با آن موقعيت حساس خود با قاطعيت انگليس را به تندي متهم مي كند كه چه اعمالي انجام داده اعمالش چه نتايجي داده است. و حتي سيد طه كه يكي از روشنفكران بوده است متهم به اين مي كند كه با تحريك او نيروهاي ترك حمله كرده اند.


 
سمكو و روشنفكران
 
ارتباط سمكو و روشنفكران
روشنفكران كردستان كه طبقه اي كاملا مجزا و نامتجانس با تودة مردم بودند اصولا كساني بودند كه اكثرا در مدارس عثماني درس خوانده و به شيوة زندگي غربي آگاهي داشتند و خود بدان صورت تا حدي زندگي مي كردند و تا حدي بدان شيوه فكر مي گردند.
شيوه جو نويسندة تاريخچه جنبشهاي ملي كرد كه براي درج در روزنامة كردستان آنرا تأليف كرد در صفحة 43 و 44 به اين نكته مستقيما اشاره كرده و مي نويسد: ((اما اين فرصت مناسب تاريخي (خلاء سياسي- نظامي در ايران و عثماني در بين سالهاي 18!1 تا 1919) از دست ملت كرد رفت زيرا جامعه كردستان هنوز آن اندازه تحول نيافته بود كه از زير نفوذ و تاثير عوامل فئودال و شيوخ خارج شود و به دور يك رهبري متحد و مدرن جمع شوند. رهبري جنبش كرد كه از گروهها و شخصيتها و احزاب گوناگون تشكيل يافته بود، به علت جدالها و اختلافات و خصوصيات عشيره اي دچار پراكندگي فكري و عقيدتي بود از اين رو به هيچ وجه از نظر ظرافت و درك سياسي و تاريخي در حد شرايط حساس و بحراني آنزمان قرار نداشت كسانيكه در آن شرايط نسبت به ديگران انقلابي تر و مترقي تر بحساب مي آمدند، در واقع روشنفكران عثماني يعني محصولات فرهنگ عثماني و تمام خصوصيات ويژه اين اصطلاح از نظر درك سياسي و مذهبي و جهان بيني بودند اما يك روشنفكر عثماني چگونه مردي بود؟
قبل از همه بايد گفت كه اين آدم فرد استثمار زده اي بود كه به خاطر شيوة زندگي و غرب زدگي آشكار خود، نسبت به خلق و جامعة خود تا اندازه اي بيگانه شده بود. در واقع از يك سو آنقدر از فرهنگ اروپايي درك كرده بود كه متوجه عقب ماندگي ملت خويش بشود، اما از سوي ديگر، اين درك به آن درجه نرسيده بود كه به مكانيسم تاريخي و اقتصادي اين عقب ماندگي پي ببرد. روشنفكر عثماني آدمي بود كه اتكا به نفس چنداني نداشت و بيشتر معتقد به جبر بود. يعني ديروز قضا و قدر بود كه امور جهان فاني را مي گرداند و امروز قدرتهاي اروپايي بودند كه به اينكار مي پرداختند. به همين جهت پيوسته به دنبال سراب آزادي اعطا شده (به او داده شده) مي دويد و سلامت و موجوديت ملت خود را جز در ساية حمايت يك قدرتمند متمدن امكان پذير نمي ديد.
چنين آدمي در جامعه اي به وجود آمد و رشد كرد كه صورت نيمه مستعمره داشت و در آن شاهراه ترقي و پيشرفت و رفاه از سفارتخانه هاي قدرتهاي بزرگ مي گذشت (يعني امكان نداشت عنوان وزارت يا پاشايي و غيره گرفت مكر آنكه از
پشتيباني و جسارت اين يا آن سفارت اروپايي اطمينان حاصل باشد.)))
سمكو بنا به موقعيت ژئوپلتيكي شمال كردستان ايران بيشتر با همين روشنفكران عثماني سروكار داشت. آنها هم به نوبة خود سعي كردند كه با تغيير روشهاي نيمه عشيره اي سمكو و با سازماندهي به شيوة غربي به اهداف ناسيوناليستي خود برسند. البته آنها تأثير بسزايي در جنبش سمكو داشتند و آنچه كه در سالهاري آخر عمر سياسي جنبش سمكو اتفاق افتاد بيشتر به سبب دخالت آنها در كار سمكو بود آنها با نصايح و آگاهي دادنهاي سبك غربي موقعيت سياسي و خط مشي سياسي سمكو را به طور كامل تحت تأثير خود داشتند و سمكو نه به شيوة عشيره اي و نه به شيوة غربي بلكه با تلفيق اين دو و به طور غير يكسان سالها بر تناوب قويتر بودن شيوه اي بر شيوة ديگر رهبري جنبش خود را تا روز مرگش يعني 21 ژوئن 1930 ادامه داد.
افرادي نظير سيدطه كه از جملة همين روشنفكران بودند تقريبا تا اواخر عمر سمكو با او همكاري مي كردند سيد طه بنا به نوشتة خيلي از نويسندگان روشنفكر طرفدار حمايت انگليس بود و بيشتر تماسهاي سمكو با انگليس كه در اواخر عمر سياسي وي اتفاق مي افتاد تحت تأثير اين شخصيت بود.
سمكو در ابتدا به شيوه اي كاملأ عشيره اي مبارزة خود را شروع كرد و به همين شيوه توانست قدرت عظيمي از توده هاي مردم كرد به وجود آورد. ولي اين سيستم عشيره اي جوابگوي مسايل روزمرة جهاني سياست آن زمان نبود. نفوذ روشنفكران عثماني از سال 1917 به بعد در جنبش سمكو آغاز شد. البته بايد ذكر كرد كه انقلاب 1917 روسيه تأثير بسزايي در جنبش سمكو داشت و سمكو هم به علت نقش روشنفكران در امور سياسي روسية بلشويكي متمايل شد كه از روشنفكران كرد در امورات اجتماعي، سياسي، فرهنگي و حتي نظامي استفاده كند البته بايد گفت اكثريت روشنفكران آنزمان خود خاستگاه فئودالي يا اريستوكراتي[1] داشتند و هرگز در جنگهاي خونين شركت نمي كردند و كار شاق و پر زحمت را نمي پسنديدند. لم در ميان اين اريستوكراتها كمتر كسي بود كه به شيوه دموكراسي واقعي فكر مي كرد. اين روشنفكران باعث شدند كه سمكو  اصلاحاتي در امورات سياسي خود به وجود آورد و همين اصلاحات باعث شد كه نام سمكو به نام يك ناسيوناليست در كتابها و مقالات گوناگون ثبت و نوشته شود. نامناسب نيست كه بگويم خيلي از قيامهاي ملي كه به دور از اين روشنفكران به وجود آمده و بعد از سالها مبارزه و جن! از بين رفته اند، در


كتابها به نام قيامهاي صرفا محلي و غير ناسيوناليستي از آنها ياد شده است و اين زاويه اي ديگر از مبارزات تراژدي دراماتيك خلق كرد است. به دور از تأثير اين روشنفكران بايد سمكو را فردي نيمه عشيره اي با افكاري تقريبا روشنفكرانه دانست. او با برهم زدن سيستم عشايري ثابت كرد كه چندان اعتقادي به شيوه كهن سازماندهي ايلات و عشاير ندارد. او سيستم عشيره اي را از بين نبرد بلكه قسمتهاي بازدارندة آنرا تا حدي ضعيف كرد و جبهة فرهنگ پذيري آنرا تا حدي تقويت كرد. از اينجا بايد گفت كه سمكو شخصيتي نيمه عشيره اي داشته كه سعي مي كرد اين سيستم را به شيوه اي اصلاح شده براي مبارزة ناسيوناليستي به كار ببرد. ناسيوناليسم و يا انترناسيوناليسم عباراتي نامتجانس با سيستم عشيره اي هستند و سمكو با اعتقاد به ناسيوناليسم به شيوه ايي كاملأ واضح با خط مشي سياسي خود ثابت كرد كه شخصيتي برتر از روشنفكران غرب زده دارد. مثلأ سمكو روزنامة "كردستان "را نه به شيوه اي عشيره اي بلكه به شيوه اي متمايز از جرايد غربي بنيان نهاد. ولي جمعيت و سازماني كه به دستور سمكو به دست روشنفكران بنيان گذاشته شد تا حد زيادي تحت سيستم روشنفكري اداره مي شد مثلأ در سال 1913 عبدالرزاق بدرخان با همكاري سمكو و كمك وي در شهر خوي "جمعيت جهانداني" را بنيان نهاد و براي تأسيس روزنامه و چاپخانه اي همراه با يك مدرسة كردي به فعاليت پرداخت كرد جوان كه به تقليد از تركهاي جوان در كردستان بنيان گذاري شد توسط سمكو پايه گذاري شد.
ولي سمكو هنگاميكه ديد عبدالرزاق بدرخان قصد دارد از "جمعيت جهانداني" حزبي سياسي به وجود آورد و با او مخالفت كرد. قرار بود اين حزب با تمايلي شديد به روسيه توسط عبدالرزاق تأسيس شود. سمكو مي گفت كه روسها هم مانند ديگران مي خواهند با سرنوشت كردها بازي كنند ولي بدرخان اين حرف سمكو را قبول نمي كرد و از اينجا اختلاف ميان سمكو و عبدالرزاق بروز كرد .
((جمعيت رهايي كردستان)) توسط سمكو و سيد طه و عده اي ديگر از روشنفكران در سال 1916 پايه گذاري شد.
هنگاميكه عبدالرزاق بدرخان قصد داشت حزبي سياسي متمايل به روسية تزاري تأسيس نمايد، سمكو با آگاهي از سياست خارجة تزار مي دانست كه آنها قصد دارند با كردها بازي كنند به همين دليل او با روشنفكران عثماني تفاوتي كلي داشت. او افكار ناسيوناليستي اين اريستوكراتها را تا حدي مقبول مي يافت ولي مي دانست كه اين روشنفكران تا حد زيادي وابستگي فكري به قدرتهايي مانند روسيه تزاري يا عثمابي دارند و بعضا تا حدي از انقلاب كمونيستي 1917 روسيه متاثر مي شوند. اين روشنفكران مي خواستند

كردستاني به وجود بياورند كه الگوي اساسي آنها انگليس عثماني روسيه تزاري و روسية شوروي بود. ولي سمكو مي خواست كردستاني به وجود آورد كه بنيان ايه طاسي آن اعتقادات و آداب و سنن كردهاي كردستان باشد. به همين دليل بود كه سمكو عليرغم مخالفت روشنفكران  بهار سال 1922 حكومت پادشاهي كردستان را اعلام كرد و خود شاه كردستان شد. البته نويسندگان خارجي و ايراني اعلام حكومت سمكو را قبول نداشته و اگر هم قبول داشته باشند آن حرفي نزده اند. فقط بعضي از نويسندگان كردستان از اين حكومت يادي كرده و در حداقل جملات! آنرا ذكر كرده اند. البته جليل جليل و خالد ياسين و عبدالكريم فندي و سالار فندي و بعضي از ديگر نويسندگان اطلاعاتي جزئي در مورد حكومت سمكو ارائه داده اند مثلأ آرم حكومت او به شكل دو توپ كوهستاني و دو خوشة گندم و كلمه كردستان مستقل را در كتابهايشان مرقوم فرموده اند.
ولي سمكو به طوريكه در آثار اين نويسندگان ذكر شده پايتخت خود را شهر مهاباد قرار داده بود و خودش در قلعة چهريق اقامت داشت و اين به سيستم پادشاهي كشورهاي اسكانديناوي امروز مي ماند كه شاه فقط سمبلي از ملت است و كاري به امور اداري كشور ندارد و از مصاحبة معروف وي با مصطفي پاشا فرستادة باشگاههاي كرد استانبول به اين نكته اشاره اي غير مستقيم شده است كه خلاصة آن چنين است:
طبق نوشته هاي كريس كوجرا در جنبش ملي كرد صفحة 65 در پاسخ به مصطفي پاشا فرستادة باشگاههاي كرد قسطنطنيه (استانبول) كه آمده است در مورد (دقت كنيد) مقاصدش از او جويا شود و مي پرسد آيا سازماني دارد و (دقت كنيد) چگونه مي خواهد  سرزمينهاي متصرفي را اداره كند، و چرا پرچمي ندارد، مي گويد:
در حال حاضر سازماني نيست. من تنها يك فرد كردستان هستم، اصل كار نبات دادن كشور است، مهم نيست چه كسي برآن حكومت كند، من خود، در اين زمينه هوس و آرزويي ندارم و اما پرچم و اين جور چيزها... من فكر نمي كنم نيازي به اين چيزها باشد... [1] و اگر در حرفها و كلمات سمكو دقت كنيم مي بينيم كه به صراحت گفته من تنها يك نفر از افراد كردستان هستم يعني سمكو طبق آرم حكومتش يعني دو خوشه كندم اعتقادي تام به دموكراسي يعني حق تعيين سرنوشت ملت كرد داشته و گفته است كه اصل كار نبات دادن كشور است يعني كشوري كه بايد مستقل شود و طبق اصول دموكراسي اداره شود و گفته است كه مهم نيست چه كسي بر آن حكومت كند و در اين زمينه خواست و آرزويي ندارد. يعني حكومت را به مردم واگذار مي كند و مي گويد كه مردم بر مردم حكومت كنند و مانند پادشاهي صرفا نظاره كر و


[1] جنبش ملي كرد، كريس كوچرا ترجمه استاد ابراهيم يونسي چاپ 1373 انتشارات نگاه ص 65
محافظ اين سيستم باشد. اگر به كشور پادشاهي سوئد امروزي دقت كنيم خواهيم ديد كه پادشاه فقط سمبلي از يك ملت و كشور است و كار ادارة حكومت به عهدة نمايندگان ملت است و به دليل موفقيت سيستم سوسياليستي در كشور همسايه كردستان آن روز يعني روسية كمونيستي او مي خواست به شيوه اي سولمياليستي كشورش را اداره نمايد و ادارة آنرا به عهدة افراد كرد كه بايد نمايندة ملت هم باشند واگذار كرده است. يعني به زبان سياسي امروز سمكو به كشوري پادشاهي با سيستمي سوسيال دمكرات معتقد بود. گفتن اينكه سمكو با اينكه سوادي نداشت در هيچ
دانشكده اي تحصيل نكرده بود با اين همه، افكار روشنفكران را بهتر از خودشان در! مي كرد عجيب به نظر مي رسد ولي حقيقت دارد. براي روشنتر شدن اعتقاد سمكو به سوسيال دمكراسي بايد نكاتي ذكر كرد كه نشانگر محيط رشد او و ديدگاه خانوادة اوست مثلأ سمكو بارها به افرادش گفته  بود كه بايد از كشاورزان و كارگران حمايت كرد و در مواقع ضروري به داد آنها رسيد. به همين دليل سمكو بزرگترين حامي كارگران و دهقانان كردستان در آن دور بوده است و هميشه با ديدي خاص به قشر فقير و زحمتكش جامعه نكاه مي كرده است و در اين ميان فقراي كرد و ترك هيچ فرقي با هم نداشته اند و اين واقعا نقطة اوج قدرت سياسي و اجتماعي وي بوده است. خانوادة سمكو يعني برادرانش، پدرش، عمويش، پدربزرگش و حتي فرزندان سمكو هم بزرگترين خدمات را به همين قشر جامعه اي در اكثر كتابها مي خوانيم كه سمكو جايگاه ويژه اي در ميان دهقانان و كشاورزان و ضعفاي جامعه داشته است. برادر سمكو يعني جعفر آقا شكاك به قدري از حمايت فقرا برخوردار بود كه با جان و دل از وي حمايت مي كردند! ي كويند جعفرآقا راهزن بود و ثروت ديگران را غارت مي كرد ولي هرگز نگفته اند كه فقط ثروتمندان خسيس را غارت مي كرد و آنچه كه بدست مي آورد به گواه تاريخ به تساوي ميان فقرا تقسيم ميكرد و حتي بعضي از نويسندگان انگليسي و ديگران او را رابين هود كردستان ناميده اند البته نه رابين هود والت ديسني نه رابين هود هاليوود بلكه آن رابين هودي كه در مقابل زور گويان مي ايستاد و آنچه كه ديگران از مردم غارت مي كردند به زور از ظالمان مي گرفت صاحبانشان پس مي داد اين كمك به مظلومان در بيوگرافي خانوادة سمكو به صورت رسمي جاودان هست و انقلاب اكتبر 17 روسيه كه نشانگر قدرت اتحاد اين طبقة تهيدست و آگاه و به اصطلاح كمونيستها، برولتر، شايد به نوعي ذهنيت سمكو را مترادف با كمونيستها در يك خط قرار مي دهد و به گفتة ي! آمريكايي كه سيستم عشيره اي سمكو را مترادف با بلشويسم مي داند چندان بي معنا هم نباشد. ولي صريحا بايد گفت كه سمكو كمونيست نبود او به شيوه اي ديگر و اينكه سيستم
اقتصادي كشورهاي كمونيستي را كه سوسياليسم بوده است مي خواست به نوعي دمكراسي بگنجاند كه معناي حقيقي امروزي آن سوسيال دمكراسي است سمكو اعلام استقلال كرد و شاه كشور شد و بنا بر آرم اين حكومت كه پادشاهي يا به اصطلاح امروزي سلطنتي كه سيستم اداري اقتصادي آن بصورت سوسيال دمكراسي باشد نظير كشورهاي سوئد، انگليس،... ولي متاسفانه عمر كوتاه اين حكومت اجازه نداد اين سيستم پياده شود و اقشار جامعه بتوانند با اين سيستم زندگي كنند. البته لازم به ذكر است كه اين تصميم سمكو دقيقأ توسط روشنفكراني كه با سمكو ارتباط داشتند مورد مشورت قرار گرفته و با تاكيد سمكو اعلام شده است ولي متاسفانه در هيچ كتابي كه به آن دسترسي پيدا كرده ام هيچ ذكري از اين سيستم نشده است و بيشتر سعي كرده اند سمكو را تا حدي تحقير و با همدردي نيشداري از سمكو ياد كرده اند تنها تعدادي از نويسندگان كرد با حقيقت گرايي خود سعي در به تحرير در آوردن حقايق كرده اند البته بايد بگويم اينكه سمكو سيستم اداري اقتصادي سوسيال دمكراسي را مي خواست در كردستان پياده كرده و عملي نمايد هيچ مدرك و سندي رسمي در دست نيست ولي با خواندن مطالب نويسندگان مختلف در مورد سمكو و اظهارات سينه به سينة كاركردهاي سمكو در ميان كردهاي منطقه شمال كردستان مي توان به اين نتيجه رسيد و اميدوارم بتوانم مدركي رسمي دال بر سوسيال دمكرات بودن حكومت سمكو ارائه دهم بعضي از روشنفكران كه در سال 1898 ميلادي اولين روزنامة كردي را به نام كردستان در قاهره بنيان نهاده بودند در مورد سيستم مشروطة سلطنتي نكاتي را ذكر كرده اند كه در اينجا به بررسي خيلي كوتاه در مورد يكي از ويراستاران آن روزنامه يعني عبدالرحمن كه با اركان تركهاي جوان به دليل علاقه اش به روشنفكري، همكاري هم مي كرد، مي پردازيم او معتقد است كه حكومت مشروطة سلطنتي بر پايه قانون اساسي سال 1786 ميلادي عثماني مي تواند با بهره گيري از به حفظ مالكيت خصوصي و آزاديهاي فردي بپردازد. [1]
يعني اينكه بعضي از روشنفكران كه سمكو هم تا حدي تحت تأثير عقايد آنها بود، به كارايي سيستم مشروطة سلطنتي معتقد بودند البته بايد گفت سمكو مشروطيت سلطنتي ايران را نمي پسنديد و آنرا با جامعة ايراني متجانس نمي دانست و تاثير آنرا بر كردستان منفي مي دانست و به همين دليل با مشروطة ايران به مخالفت برخاست. مشروطة ايران نتوانست مشكلي از مشكل مردم را حل كند و بيشتر جاي پاي مسيونرهاي خارجي را محكم نمود.
البته بررسي انقلاب مشروطيت در ايران خود بحث مفصلي است و نياز به بحث طولاني و مجادله كه در اين مبحث نمي گنجد.


[1] مطالعات كردي جلد 1 شماره 4 سال سوم تابستان 1365 بخش سوم ص 50

به هر حال سمكو چه در اعلام استقلال و چه در تاسيس جمعيتها و سازمانهاي فرهنگي و سياسي به تمام معنا از تخصص و روشنفكري روشنفكران و آگاهان سياسي آنروز برخوردار بود و آنجه كه سمكو مي كرد به تصديق اكثر آنها و تأكيد آنان بود.
حكومت خفقان رضاخان چنان برده اي بر جنبش ناسيوناليستي سمكو كشيد كه اكنون هيچ مدركي در دست پژوهندگان نيست و آنچه كه هست چيزي است كه از صافي فكر بيگانگان گذشته و به جز تعدادي از مدارك كه در آرشيو وزارتخانه هاي خارجه كشورهايي  نظير انگليس يا فرانسه و... و چند كشور كه مستقيم يا غير مستقيم در امورات كردستان دخالت داشته و يا به نحوي برايشان جالب بوده است، بيدا شده است. البته خيلي از نويسندگان كرد واقعيتهايي را كه در كتابهايشان منعكس شده است تا حدي ناقص ارائه داده اند و دليل آن صرفا كمبود مدارك و اسناد بوده است ولي متأسفانه خيلي از نويسندگان خارجي كه مدارك بهتر و كاملتري در دست داشته اند تاحدي در مورد سمكو كم لطفي كرده اند و خيلي ها بر خلاف اين مدارك مطالب خلاف واقع در مورد سمكو نوشته اند. بهرحال نبايد انتظار داشت كه دشمنان يك ملت بخواهند مطالبي مثبت در مورد رهبران و نامداران اين ملت ارائه دهند. سمكو يكي از رهبرانيست كه اكثر نويسندگان در مورد وي به تندي و بي انصافي قضاوت كرده اند. البته دلايلشان صرفا اينست كه سمكو فردي بي انعطاف و خشك مذهب و تندرو بود ولي سمكو در آن برهة زماني مستقيمآ دمكراسي را در ميان ملت كرد پياده و اجرا مي كرد. برخلاف تصور دشمنان ملت كرد، سمكو فردي بسيار متمدن (به گواه تاريخ) حتي خيلي جلوتر از زمان خودش بود.
بعد از انقلاب 1357 ايران كه بنيان حكومت شاهنشاهي ايران ويران شد مردم با ديدي جديد به مسايل نگاه مي كنند ولي متأسفانه آثار نويسندگان دورة شاه كه به دفاع از  شاه ايران تمام حركات سمكو را تحريف و سانسور كرده و اذهان مردم را مسموم مي كردند هنوز هم مقبوليت دارد. سمكو كه فردي متدين و بزرگترين دشمن شاهنشاهي ايران بود هنوز هم در اذهان مردم به نام دشمن ايراني شناخته مي شود و متأسفانه نهادهاي فرهنگي انقلاب اسلامي در اين زمينه اقدامي نكرده اند و باز هم افسوس كه سياست شاهنشاهي هنوز هم سمكو را در اذهان ايرانيان منفي جلوه مي دهد. آنچه كه اينجا بايد گفت اينست كه سمكو فردي بود كه تمام اقشار جامعه مخصوصا روشنفكران، او را تحت تأثير قرار مي دادند وگرنه سمكو كه جواني پرشور و پراحساس بود نمي توانست گامي در راستاي تفكر ديني- ملي- اجتماعي و سياسي خود بر دارد هنگاميكه سمكو با كمك مردم به ويژه روشنفكران و اقشار جامعه كرد در آن زمان حكومت خود را
اعلام و بنيان گذاشت هنوز 31  سال سن داشت. سمكو فردي بي باك، با ايمان و فوق العاده سياستمدار بود. البته شرايطي كه سمكو در آن رشد كرد باعث شد نه تنها خود سمكو بلكه افرادي ديگر كه در آن محيط رشد كرده و پرورش يافته بودند با كمك و راهنمايي هايي از روشنفكران آن زمان كردستان عليه ظلم شاهان قيام كنند تا بتوانند حيثيت و موجوديت ديني و ملي خود را حفظ نمايند.
روشنفكران خط مشي سمكو را تحت تأثير خود داشتند ولي سمكو تنها نكات مثبت اين تأثير را تقويت مي كرد و نكاتي نظير وابستگي عقيدتي را از جنبش خود دور كرده بود و بعضي اوقات سمكو با اين روشنفكران اختلاف پيدا مي كرد و تنها اختلاف سمكو با قشر روشنفكر از اين مسئله نشأت مي گرفت. اختلاف با عبدالرزاق پدرخان در مسئله روسيه تزاري اختلاف با سيد طه در كردستان عراق در مسئله مذاكرات با انگليس و چند مسئله ديگر صرفا از مستقل نبودن افكار ناسيوناليستي اين روشنفكران ناشي مي شد وگرنه سمكو روشنفكران باسوادان را يكي از اركان استقلال كردستان مي دانست.

Sunday, 5 July 2015

ناسیونالیسم جمهوری اسلامی ایران

ناسیونالیسم جمهوری اسلامی ایران ناسیونالیسم ایران در دوران مدرن، تاریخ ایران را از تاریخ اعراب جدا کرده است. ناسیونالیسم ایرانی گذشته‌ی پیش از اسلام را گرامی می‌دارد و بر استمرار فرهنگ ایرانی به‌رغم فتوحات اسلام و اعراب پای می‌فشارد. در واقع ناسیونالیسم ایرانی از رسوخ فرهنگ ایرانی در تمدن اسلامی و شکل دادن به آن مطابق با مضامین و درون‌مایه‌های خود به نیکی یاد می‌کند. اسلام ایرانی متمایز دیده می‌شود و تشیعِ آن در ادامه‌ی مضامین معنوی پیش از اسلام تلقی می‌گردد. رژیم پهلوی از چنین مضامینی به‌نفع خود بهره‌برداری می‌کرد و باستانی بودن ایرانیان یا سلطنت آریایی را تکریم می‌نمود. این مضامین اساساً سکولار بودند و به استهزای تشکیلات روحانیون، عقب‌ماندگی و ارتجاع آنان می‌پرداختند. در برابر پرورش چنین مضامینی، تشکیلات روحانیون، وابستگی مسخ‌شده به غرب و ضربه زدن و دشمنیِ آن با اسلام و مسلمانان را محکوم می‌ساختند و به دشمنی با آن می‌پرداختند. آیت‌الله خمینی مشخصاً در متهم کردن سکولاریسم و خودنمایی‌های پهلوی انتقادات تندی داشت. به‌رغم متمایز بودن اسلام شیعی و ناسازگاری تاریخی آن با رقیب سنی‌اش، آیت‌الله خمینی و طرفدارانش بر وحدت مسلمین جهان و رسالت مشترک جهان اسلام تأکید می‌کردند. بنابراین ایدئولوژی جمهوری اسلامی انترناسیونالیستی بود. جمهوری اسلامی ایران ادعای پیش‌بردِ پروژه‌ی آزادسازی و همبستگی را در سراسر جهان اسلام داشت و آشکارا برای صدور انقلاب می‌کوشید. بدین لحاظ رژیم‌های عربی ایدئولوژی آن را برانداز می‌دیدند، در عین حالی که از جانب اسلام‌گرایان هریک از کشورها، به‌مثابه‌ی تجلی قدرت‌ انقلابی اسلام و توانایی فراخوانی توده‌ها، و به‌عنوان قدرتی برای مقابله با ایدئولوژی‌های «وارداتی» سکولار، تکریم می‌شد. انقلاب ایران یک انقلاب مردمی بود، نه کودتایی نظامی به سبک اعراب؛ و توده‌ی مردم تحت لوای اسلام و باورهای راستین آن بسیج شده بودند. این انقلاب نه‌تنها نظر اسلام‌گرایان، بلکه نظر بسیاری از ناسیونالیست‌ها و چپ‌گرایان را در جهان عرب جلب کرد. سیاست‌های جمهوری اسلامی در موقعیت‌های مختلفی اعمال شده است؛ بعضی از آن‌ها مشخصاً سیاست‌هایی ناسیونالیستی محسوب می‌شوند و در حالی که در یک سطح، داعیه‌ی شمول عام برای کل جهان اسلام دارند، در مورد هویت شیعی‌شان هیچ تردیدی نیست. قانون اساسی جمهوری اسلامی مقرر کرده که ملیت ایرانی شرط تابعیت جمهوری‌ است. اصل [۱]۱۵ بیان می‌دارد که رئیس‌جمهور باید اصالتاً ایرانی و «مؤمن و معتقد به مذهب رسمی کشور» باشد. می‌توان گفت این دو تبصره، چیزی جز به معنای شیعه بودن نیست. جلال‌الدین فارسی، که مدت‌ها شاگرد آیت‌الله خمینی بود به‌خاطر داشتن مادر افغان، از نامزد شدن در انتخابات ۱۹۸۰ منع شد. در عین حال مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان ایرانی از همه‌ی حقوق شهروندی به‌جز دست‌یابی به موقعیت‌هایی مانند رهبری سیاسی برخوردارند(زبیده، ۱۹۹۷). جنگ با عراق احساس هویت ملی انقلاب را به‌عنوان هویتی ایرانی و شیعی در مقابل دشمنیِ جهان عرب (عمدتاً سنی) قوی‌تر کرد. آیت‌الله خمینی و سایر رهبران به‌طور مداوم از ملت مسلمان ایران حرف زدند. در گفتمان آن‌ها ملت ایران پیش‌قراول انقلاب اسلامی در جهان بود. مسیر حرکت پروپاگاندا و قدرت انقلابی در سایر نقاط منطقه‌، به‌ویژه سوریه و لبنان، از منطق منافع ملی ایران تبعیت می‌کرد. ناظران نمونه‌ی مشابه آن را در الگوی روسیه و کمونیسم پیدا کرده‌اند: رتوریک انترناسیونالیستی و سیاست خارجی ناسیونالیستی، یا همان «سوسیالیسم درون یک کشور». در ایران هم ناکامی سایر کشورهای جهان اسلام در پیروی از مسیر انقلاب (به‌معنای ایرانیِ آن) و هم‌چنین خصومت دشمنان، به سنگرسازیِ مجدد جمهوری اسلامی در قالب یک پروژه‌ی ملی انجامید که با اشکال پیشین ناسیونالیسم ایرانی سازگاری داشت. با افول مبانی رتوریک و چهره‌ی انقلابیِ اولیه، جمهوری اسلامی به‌طرزی قابل پیش‌بینی و مانند سایر دولت‌ها به هیئت یک دولت ملی، همراه با یک هویت ملی متمایز چه در حوزه‌ی دین، چه فرهنگ و سیاست بدل شد و به روال عادی [دولت-ملت سازی] برگشت.

Tuesday, 9 June 2015

bi rasti dema ku behzad simko di eve chalakiye u xebata ber fireh kirina ziman u chanda kurdi bo gelik nexashi u astengi di ser xebata mamosta hate kirin u heta chendin cara li aliye hikometa irane hate girti u pera digotin ku debi dest li eve xebat u tekoshina xwe bikeshi..mamosta behzad ne inko dest li xebata xwe bikeshe belku xebata xwe zede tir kir u roj bi roje nifosa xwenkare zimane u chanda kurdi cho seri u mamosta bi dili gerim berdewam bo ku heta pashei zext u zoriye zede tir mamosta mecbor bi ci helana kurdistane kir u cho nav refe peshmerge hdki li kurdistana bashur...mamosta behzad ji her vek bavkalke xwe giringiyek zaf dida xwendine u digot debi ciwanen kurdiostani mejiye xwe visa tuji bikin ku tu cara nekevin bin zori u keminen dijmine xwede u ciye peshvechona civaka kurdi bin..her dem daxaziya serkevtin u lesh saxiye dixazim ji bo mamosta behzad simko

Civak – taybet: Bêhzad Simko li bajarê Ormiyê û devera Soma û Biradost naveke naskirî ye. Wî bi salan li Ormiyê ciwanên kurd fêrî
behzad-simko
zimanê Kurdî kirin, ligel hemû pirsgirek û astengên ku li ser rêya wî jî hebûn. Gellek ciwanên ku niha li herêma Ormiyê zimanê Kurdîu fêr bûne; Bêhzad Simko nas dikin, di hevpeyvîneke taybet ligel malpera capk.info de, wî gellek aliyên xebatên xwe yên çandî yên berî çend salan û pirsgirêk û lêgerên xebatên çandî li Ormiye û deverê bi malpera Civakê re parve kir:
Hûn dema çend salan mamoste û fêrkarê zimanê Kurdi bûn li Ormiye?
Bêhzad Simko: Min di sala 1382ê Rojî de li serdanan û karkirin li pişka edebiyata Binkeya çandî û Hunerî ya Ehmedê Xanî de, li zistana heman salê, şaxeyek ji Binkeya Ehmedê Xanî li Soma Biradost damezirand û dest bi hînkariya zimanê Kurdî bi tîpên latînî kir.
Çawa we dest bi xebatê kir ?
Di destpêkê de pirsgirêk û asteng gellek bûn, bi taybet di warê aborî û birêvebiriyê min asteng hebûn, lê min her karê xwe domand û 2 kilas li gundê Gengeçînê birêve birin; encamek pirr hêja hebû, paşî kilas li gundên “ Hûwesin, Conî, Heştiyan, Omer Ava, Gundik Mela, Kurane, Hevsaran û Sêro jî birêve çûn.
Pitira xwendevanên kilasên Kurdî keç bûn, nêzî %60 ji gelempera xwendevanan ku nêzî 1800 xwendevan bûn, lê nêzî 1600 kes ji wan xwendina zimanê Kurdî domandin, yên din paşî 2-3 kilasên hînkariyê nehatin, ew jî hegerên bi xwe hebûn.
Armaca te ji vî karî çi bû ?
Armanca bingehîna wan kilasan giringîdan bi nasnameya neteweyî, nasandin û bihêzkirina seha kurdînî di nav hundirê xwendevanan de bû ku her yek bi xwe di nav malbatekê de dijiyan û dikarîn bandoreke baş hebin û armanca min ya duyemîn jî ew bû ku xwendekar fêr bibin ku bikarin fikr û hizrên xwe bi eimanê xwe yê dayikê û bi nivîsan nîşan bidin û di încam de bikarin pirtûkan binivîsin û baştirîn rewşa pirtûknivîsîn û bi armanc gihîştin bi wan di kilasan de dihatin analîzkirin û nivîsandin. Di kilasên Kurdî de min hin babet wek babetên neguher di gişt kilasên xwe de birêve dibirin, mîna: çawaniya pirtûk nivîsîn, nasandina partiyên Kurdistanê, rêberên netewî, armancên sosyalîsm û hêjatiya vê bo civaka Kurdistan, dewletên ku di Kuristan de hatine pê, stratejiyên dagirkerên Kurdistan û asmîlekirina Kurdan ji aliyê wan, bandorxistin ser fikirîn bo pêşeroja Kurdistanê, rola ol li Kurdistanê, xebatên siyasî, civakî û çandî bo pêşeroja Kurdistanê, ji wan mijaran bûn ku di kilasên Kurdî de fix û herdemî bûn.
Pêşwazî çawan bû? Şagirtên te zêde kî bûn?
Ciwanên deverê bi hogiriyik taybet û aloz bi tirs di despêka kilasan de dihatin, mixabin, rola hin kesatiyên hukûmî ku ji endamên Sipaha Pasdaran bûn û xelkê deverê xwe bûn, li kêmkirina hejmara xwendevanan de xuya bû.
Astenên ser rêya xebatên we çi bûn ?
Astengên herî dujwar bo min bi xwe, kêmasiya aborî bû ku ji çi aliyik de min derfetên peydakirina vê çi nebû û tenê hin car ji Binkeya Ehmedê Xanî li Ormiyê xercê mala binkeya fêrkariya me li Gengeçînê hate dayin û rola Mihendis Wicdî Hatemî ku vê dawiyê wefat kir, gellek xuya bû. Dikarim bibêjim ku kesayetiya wî bi xwe piştgiriyek bihêz bû bo min û astenga din asta kultûra siyasî ya xelkên herêmê û qels û lawazbûna seha netewî ya wan bû.
Astengek din jî hebû ku pitir ji aliyê ewlehiya binkeya leşkerî ya Sêroyê ve ku hin car ji min derfetnameya karê binkeyê dixwestin ku min ew çi nebû û dikarim bibêjim bi giştî di midehê kilasên kurdî de her bi rewşa ne yasayî min ew kilas birêve birin.
Ji bo zindîkirin û pêşdebirina bêhtir a zimanê kurdî divê çi bê kirin ?
Bona zindîkirina ziman û bipêşxistina baştir a zimanê kurdî du tiştên sereke pêwîstin: 1 dem, 2 xebat. Lê astengên xebatê pirr dujwar in û mirov gere hemû fakterên siyasî yên wan dewletên ku ji 4 parçên Kurdistanê de stiratejiyên xwe rêve dibin û çi destûr û qanûnek berrevanîyê ji mafên kurdan û zimanê kurdî nake, ber çav bigrin. Behs ser vê hindê pirr dirêj e, lê ya herî nexweş ew e ku gelê Kurd bi xwe pitir caran siyasetên dijmin dimeşînin û derbên here kûr û dijwar bi gel û zimanê vî gelî didin. Çîn û qata xwendevan an xwendekar pitir ji her kesî dikarin alîkarê bi pêşxistina zimanê Kurdî bikin, lê mixabin min bi xwe hin car rola wan nigatîv didît, ew bi cihê hindê ku bi kurdiyek bedew bipeyivin, bêjeyên Farsî, Tirkî an Erebî bi kar tînin û zimanê kurdî pitir ji bîr dikin, wergirtina bêja an peyvan ji zimanên din bi rewşek ku derbe bi ziman nekeve, pir base; lê herwiha neguhdar peyvîn derbeyên kûr bi ziman didin û ji aliyek din de nivîskar, rojnamevan, helbestvan û …, heke bikaribin zimanê Kurdî biparêzin û pitir ji bêje yan peyvên Kurdî behreyê bistînin; gellek baştir dibe.
behzad-somko2
Sedem çi ne ku zext û astengên ser zaravê Kurmancî li herêmên kurmancîaxiv zêde ne?
Sedemên asteng û bandorên ser zaraveya Kurdmancî an Kurdmancî pitir vedigere ser cihê lê dijîn, şer û pevçûnên hêzên biyanî û hêzên dagirker li dijî hev an li dijî Kurdan di wan herêman de zêdettir dijwartir û demdirêjtir û kevintir in ji gişt cihênn din ên Kurdistanê, ma çend sal e ku dewleta tirk digot Kurd çi nînin û yên heyî tirkên çiyayî ne. Zimanê Kurdî bi tenê di nava stranên gelêrî yan follorîk de mabû û niha jî ew stran, lawje, bêjeyên Kurdî diparêzin. Stiratejiyên malkavilker û gemar ên dijminan li hember Kurd û Kurdistanê û bê haybûna Kurdan ji vê hindê, zimanê Kurdî jî ber xwe girtibû. Dijwariya sereke ya zimanê Kurdî pitir devkîbûna vî zimanî ye û pêwîste bên nivîsîn û tomar kirine. Hegerek din ji hebûna wan asteng û lemperan ew e ku dîroka siyasî ya Kurdistanê û serhildanên bihêz û bi dom, pitir di wan herêman de ser hildidan û dujmin pitir hewl û xebatên xwe di asteke bilind de li wir dimeşandin ku yek ji wan hêriş ser zimanê Kurdî bû, sirgûnên berfireh li Tirkiyê, Nefyê beled ji herêmên jêrtir û dûrxistin li 4 aliyên Kurdistanê û komkujî mîna Enfala Kurdan li Kurdistana Başûr, û hezaran komkujiyên din di nav xaka Kurdistan de derbeyên kûr bi her bingehên netewa Kurd dane, xizanî, hejarî, derbiderî û penaberî ev fakterên nigatîv in li ser pêşketina ziman û bipêşhatina van fakteran ku pitir li herêmên Kurdmanc(Kurmanc) ziman de hatibûn pêş, rola nigatîva xwe di vir de lîstiye û em îro dibînin. Ya ku îro pêwîste bê kirin ew e ku gel bi xwe zimane xwe ku nasnama netewî ye xwedî derkeve, kilasên Kurdî, sitran û helbestên Kurdî ku amancdar bin, ser zindîkirina ziman dikare wan astengan û lemperan bişkêne, lê ji her tişt giringtir, hewla gişt navendên çandî û edebî yên Kurdî bo piştgirîkirin ji hozan û helbestvan û hunermendên Kurd heya bikarin xebatên xwe bimeşînin û ew pêwîstî bi piştgiriya gel heye. Mixabin asta nizma çand û bêjeyên Kurdî li dema pêş de, îro pêwîstî bi xebatên tund û amancdar e ku ew giring di nava çengê heps û qeydan bo Kurdan pirr zehmete, girtina rojnamewanên Kurd, penaberbûna pitir a xebatkarên çandî û civakî û siyasî , derfeta komkirin û bikaranîna fikrên nû û xebatên rêxistî bi Kurdan nade û heke derfet bê holê, zû di nav daxistin û hereşeyan de difetisînin.
Pêşniyarên te ji bo xebatên ziman di vê deverê çi ne ?
Min bo xebatên ser zimanê Kurdî hin pêşniyar hene, ya yekê ew e ku gerek gişt ragihandinên bi zimanê Kurdî ku bi awayên nivîs, deng û TV ku tên weşandin û parvekirin ji hin fîlterên zimannasiyê re derbas bibin û pêwîste her rêxistinek ku karê ragihandin an weşanê dike, behreyê ji hebûna zimanzan an pisporên zimanê Kurdî bistîne, pêşniyara min ya duyemîn ew e ku li her televizyonek ku taybet bi Kurdistanê ye, programek her roj ser ziman û bêjeyên Kurdî hebin û partî, gurûp an saziyên ku vê TVê rêve dibin, cida ji aliyê polîtîka partiyê û bi tinê bi armanca zindîkirina zimanê Kurdî wê programê rêve bibin. Rola Enistîtuyên Kurdî bo ziman pirr giring e û pêwîste gel bi giştî alîkarî û piştgiriya wan di warên cur be cur de bikin.
Min hin xebatên ziman meşandine û rone bo min ku asteng bi hêz û xwesta gel yê bên çareser kirin. Ez ne zimanza im, lê hin car karên çandî ku ji awirê ziman nasiyê de perwerde nekirine û nehatine berçav girtin, karên meşandina ser asta zindîkirina ziman giran dikin û pirsgirêkan diafirînin, mîna hin xebatên partiyan bo propaganda partiya xwe ku bi rewşên ne zanistî, zimanê Kurdî bi kar tînin. Gere em agadar bibin ku her kes ku bi zimanê Kurdî dinivîse, bi vê hindê nikare bibe nivîskar û her kes ku 2 helbest nivîsandin, xwe pisporê/a ziman nezane. Ew karek zanistî ye û pêwîstî bi karên akademîk heye, ez bi xwe mamostayê zimanê kurdî bûme û min helbest û kitêbên Kurdî nivîsîne, lê nikarim bibêjim ku pisporê zimanê Kurdî me, carna hatiye dîtin ku partî an grupek ku hêzek heye, zimanê desthilatariya xwe bi navê zimanê Kurdî dihesibûne û ser zaravên din ên Kurdî naxebite û kar nake ku ev encamek nigatîv e bo ziman.
Niha nifşek nû li herêmê rabûye ku gellek baş Kurmancî dinivîsin û bi taybet helbestvan û zimanzan çêbûne. Ev pêvajo çawa berfirehtir û xurttir dibe?
Raste em îro gellek kesan dibînin ku bi zimanê Kurdî û zaravê Kurmancî kar dikin, dinivîsin û helbestan bi hev tînin, xebatek pirr hêja ye, bi mercê zanistîkirina xebata ser ziman, ew artîst û xebatkarên bêjeyên Kurdî pêwîste heya bikarin, zaraveyên din ên Kurdî fêr bibin û ser wan zaraveyan bixebitin, bi wan bipeyvin, binivîsin û bi awayekî zanistî bêjeyên wekhev, hevpar û hevmana peyda bikin, di nav helbestên xwe de bikar bînin û heke bikarin bi zaravên din yên Kurdî, helbestan binivîsin û ji hemûyan giringtir, peyvên Kurdî, bicî bikar bînin. Ez bixwe hin peyvên soranî dizanim û bo min derfet bûn ku di nava helbestên xwe de û li pirtûkên ku xwendevanên kilasên Kurdî dinivîsîn, bi feyde bibin. Bi bawariya min her Kurdek ku zaravê xwe bi başî bizane û bi duristî bikar bîne, dikare pitir bêje û peyvên Kurdî li nav komikên Kurdî ku bi zaraveyek din hatibin nivîsin, fam bikin. Di dûmahî û kutayî de dibêjim ku gere em bi hemû hêza xwe hewla zindîkirina ziman bidin û bi taybet bi Kurmancî gere gavên bilind bên avêtin ku ew dem û xebatek bêrawestan pêwîst dike.